بسم الله الرحمن الرحیم

آنچه می خوانید:

بخشنده نباش

نگاهم روی صفحه ی گوشی خیره مانده بود.

نرم افزار غررالحکم را بتازگی نصب کرده بودم و هر روز یکی از روایات را در صفحه ی زمینه نمایش میداد. به آنها با دید رزق معنوی هر روزم نگاه میکردم.

از روایت امروز نتوانستم با یک بار خواندن رد شوم…

امیرالمومنین علیه السلام :

نباید یکی از شما بگوید که دیگری شایسته تر از من است برای انجام کار نیک (و به این بهانه آن را ترک کند و واگذارد) که بخدا سوگند چنین است، زیرا کار خیر و شر هرکدام اهلی دارد که هر زمان شما آن را واگذارید، اهل آن، آن را انجام دهند و شما را از آن کار کفایت کنند.

اول ، یاد کربلا افتادم و حرف آن کسی که گریه میکرد و گوشواره از گوش طفلان حسین ع میکشید و میگفت من نکنم…دیگری میکند…!

بعد یاد روزمرگی های خودم افتادم، دیدم عجب بخشنده ایی هستم!!

مثلا چند وقت پیش وقتی در مطب دکتر منتظر نوبتم بودم، پیر مردی کمر خمیده را دیدم که درخواست کمک مالی میکرد برای تهیه ی نسخه داروهای همسرش. مردد بودم پا پیش بگذارم یا نه که یکی از حاضران برخواست و نسخه را گرفت و با او به بیرون مطب رفت. من نفس راحتی کشیدم که خب خدارا شکر کار آن بنده خدا راه افتاد!! جالب این بود برای اینکه همان روز به من نوبت دهند، به منشی اخمو و همیشه طلبکارش رشوه داده بودم !!

یا دو روز پیش وقتی از طرف بسیج مسجد محلمان پیام آمد که بخاطر اوج کرونا، نیرو لازم دارند برای ضد عفونی کردن معابر و ایستگاه های اتوبوس و … ، تماس گرفتم و درس و کارم را بهانه کردم و گفتم اگر نیروی کافی نیامد حتما با من تماس بگیرید!! اما بعد از ظهر همان روز از طرف کافی نت دانشگاه با من تماس گرفتند که دو مورد پژوهش کلاسی میانترم از طرف دوتا از بچه پولدارهای دانشگاه هست که پول خوبی هم می دهند و رشته شان هم با من یکی است؛ فقط یک هفته ایی کار را میخواهند!!!!! قبول کردم…مثل همیشه!!!! با این توجیه که من قبول نکنم یکی دیگر قبول میکند، اینها آدم بشو نیستند که با نپذیرفتن من متنبه شوند! تازه شهریه ی ترم جدید را هم نتوانسته بودم واریز کنم و حسابی پول لازم بودم.

دوباره یاد کربلا افتادم..

فرق ما چه بود ؟؟ تازه او گریه میکرد اما من احساس زرنگی داشتم!!

سرم را بالا بردم تا نفس عمیقی بکشم و گرفتگی که راه گلویم را بسته بود ،کمی باز شود

اما

چشمم به تابلوی طلاکوب روی دیوار افتاد…

نوشته بود

اللهم عجل لولیک الفرج

یاد حرف حاج آقا صفایی منبری مسجدمان افتادم…

بالاخره ظهور محقق میشود، خوشا بحال قومی که همت کنند و به اسم خود تمام کنند…

تک خنده ی تلخی زدم و قطره ی اشکی که اصرار بر فرو ریختن داشت را با پشت انگشت گرفتم.

نویسنده: فاطمه تفقدی

لطفا به این مطلب رای دهید:
[تعداد: 1    میانگین: 5/5]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *